چشمانت را ببند، گوشهایت را بگیر…
چشمانت را ببند
گوش هایت را بگیر
این بار میخواهم یا دل و از جان با تو سخن بگویم،
نمیدانم چه شد
کی و از کجا آمد
هر چه هست از جانب خداست اوست،
او، که در معجزه کردن دستی بر آتش دارد
و این بار نیز معجزه کرد
معجزه ای به زیبایی عشق
عشقی که با زیبایی تو درآمیخته و در وجود من نهاده است
من، که پیش از تو فهمی از زیبایی زندگی نداشتم
و اینک میخواهم با جان و دل از این معجزه برای تو بگویم
گفتنی از عمق وجود،
برای تو
میخواهم با دل و جان این عشق الهی را باور کنی
این معجزه را نه با چشم و گوش، که با دل و جان ببین و پذیرا باشی
باشد که این معجزه خداوند گره گشای همیشگی زندگیمان باشد
و بدان که به پاس این عشق،
دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت خواهم داشت…